اما داستان‌های کابل این قدر تلخ نیست!

پس از دیدن چند قسمت از سریال پوست شیر به سراغ براداران محمودی رفتیم اما نخواستند درباره ‌این سریال صحبت کنند و پیشنهاد مصاحبه را رد کردند. سینماگران به خوبی می­‌دانند که نوشتن نقد یا یادداشت برای فیلم‌های درحال اکران و سریال‌های در حال پخش باعث دیده شدن بیشتر اثر می‌­شود. چه رویکرد کارشناس نسبت به اثر مثبت باشد و چه منفی، همواره نقدها باعث تبلیغ و به نفع صاحبان فیلم‌­ها و سریال­‌ها هستند. واقعاً چه می‌شود که کارگردان و تهیه‌کننده‌ای نمی‌خواهد مصاحبه کند؟! برای فهمیدن‌ این موضوع مانند محب مشکات(سید شهاب حسینی) کارآگاه فیلم، دلایل را کنار هم می­‌چینیم تا به پاسخی درخور برسیم. سریال پوست شیر به کارگردانی جمشید محمودی و تهیه‌کنندگی برادر بزرگترش نوید محمودی و با نویسندگی مشترک نوید محمودی و رضا بهاروند، ساخته شده است.

سریالی پرکشش که داستان مردی از قشر ضعیف جامعه را روایت می­‌کند. مردی که ذات خوبی دارد و قلبی مانند یک پرنده، او نعیم مولایی (با بازی هادی حجازی فر) است که از فرط ناچاری، با نقشه دوستانش دست به سرقت می‌­زند و در‌ این ماجرا، پس از‌ اینکه قتلی اتفاق می‌­افتد و مسببان اصلی می­‌گریزند، نعیم به 15 سال حبس محکوم شده و در‌ این میان همسرش لیلا(پانته­‌آ بهرام) که تاب منتظر ماندن و جور زندگی را به تنهایی بردوش کشیدن ندارد، از او جدا شده و با مردی متمول به نام بهزاد(بابک کریمی) که صاحب فرزند نمی‌­شود، ازدواج می­‌کند، تا هم، خود و دخترش ساحل(پردیس احمدیه) سرپناهی بیابند و هم بهزاد، صاحب فرزندی که خودش هیچگاه نمی­‌تواند داشته باشد، بشود. سال‌ها از‌ این اتفاق می­‌گذرد و نعیم از زندان آزاد می­‌شود، او که به عشق دخترش ساحل سال‌های زندان را تاب آورده است، برای دیدن دخترش، سراغ لیلا می‌­رود اما لیلا که به همسرجدیدش گفته نعیم مرده است به شدت با ‌این موضوع مخالفت می‌­کند.

ماجراهایی پیش می­‌آید که عنان زندگی از دست لیلا و نعیم خارج می‌­شود. برای آن دسته از مخاطبان که تماشای‌ این سریال را دربرنامه آتی خود دارند(البته توصیه نمی‌شود)، بیش از‌این قصه را نمی­‌گویم و به سراغ نقد فیلم می‌­روم.

با سریالی در ژانر پلیسی و معمایی روبه‌رو هستیم؛ ژانری که با وجود مخاطب بسیار، کمتر مورد توجه سینماگران واقع شده است. البته طی دو سال اخیر، پوست شیر و خونسرد در نمایش خانگی خوش درخشیدند، اما با افراط در برخی موارد باعث دلزدگی مخاطبان شدند. در مجالی دیگر درباره خونسرد صحبت خواهیم کرد. اما پیش و بیش از ‌این هم سریال‌های پلیسی و معمایی با کارآگاهانی مجرب در سریال‌های تلویزیونی داشته‌ایم.

از مزد ترس اثر حمید تمجیدی با کارآگاهی به نام ناصر محمدی(با بازی عبدالرضا اکبری)، کلانتر اثر محسن شاه محمدی با پلیسی باهوش با نام سرگرد علی امیری(با بازی‌ ایرج نوذری) تا سرنخِ مرحوم پوراحمد با کارآگاه شیرین و اصفهانی­‌اش امیرحسین اوصیا(با بازی جهانبخش سلطانی) و دستیارش مصطفی(با بازی بهزاد خداویسی) که همگی با پایان خوش سریال در یادها ماندند، مثلاً همین مورد آخر تلویحاً با ازدواج دختر بازپرس اوصیا با دستیارش مصطفی به پایان رسید.

یک کارآگاه مقبول!
اما‌ این­ بار با کارآگاهی باهوش و منضبط و سختگیر مواجه هستیم، فردی که به خدا ‌ایمان دارد و همان طور که از قضای الهی به آغوش قدرش می­‌رود، می­‌داند که اجل هر کسی نگهبان او است و هنگا‌می‌ که فرا برسد راه گریزی نیست و برای همین تا حدی ‌می‌تواند از پس بحران روحی که برای نعیم پیش آمده است، بربیاید. شخصیت‌پردازی محب مشکات در فیلمنامه با بازی خوب شهاب حسینی تلفیق شده و کارآگاهی مقبول را در سریال می‌بینیم. شخصیتی که به خاطر وجدان کاری و زخم پیش داستان خودش بیش از دیگران با نعیم برای رسیدن به دخترش، همذات‌پنداری می­‌کند و در‌ این راه بارها مجبور به عذرخواهی از نعیم می‌شود، که‌ این باعث ضربه زدن به وجهۀ پلیس و نیروهای امنیتی می‌شود.

البته وجود شهاب حسینی از نقاط قوت ‌این سریال است اما شخصیت مقابل او که البته در برهه‌­هایی از فیلم همراه هستند و هم هدف، یعنی نعیم مولایی(هادی حجازی فر) هم کم از شهاب حسینی ندارد و کاملاً باورپذیر است.

سراسر عشق اما تلخ
پوست شیر سریالی است که عشق پدر به دختر را در لحظه لحظه آن ‌می‌توان دید؛ قصه‌ای پر کشش اما تلخ بسیار تلخ….

به قول فردوسی نامدار: یکی داستانیست پر آب چشم! و البته با وجود تلخی بسیار، مخاطب را سه فصل با خود همراه می­‌کند و مخاطب تا عاقبت نعیم و دخترش را نفهمد، نمی­‌تواند سریال را رها کند.

در‌ این مسیر دوستی نعیم با رضاپروانه(علیرضا کمالی) برای مخاطب بسیار دلنشین و جذاب است، آنچه مخاطب در جست‌و‌جوی آن است و در دنیای بیرونی و فیلم‌های دیگر کمتر مانند آن را ‌می‌بیند. اما نویسنده همین دوستی زیبا را هم نمی­‌گذارد به دل مخاطب بچسبد و مدام ارجاعات نادرستی می‌­دهد تا ذهن مخاطب به‌ این دوستی بی‌­ریا شک کرده و دنبال ردپای رضا پروانه در معمای اصلی سریال بگردد و کارگردان هم به مخاطب ‌ایرانی‌اش بفهماند که آنقدر از دوستان‌تان ضربه خورده‌اید که، یک دوستی بی‌­ریا را هم باور نمی‌کنید!

البته نباید از حق گذشت که صحنه‌های تعهدی و قتل به نسبت سریال‌های دیگر در‌این سریال کمتر به نمایش در می­‌آید اما بار دراماتیک کار و تراژدی و سرنوشت محتوم نعیم، آن قدر تلخ است که نیاز به مرثیه­‌ای بیش از‌ این نیست.‌ این موضوع در حدی که جنازه یکی از کاراکترهای اصلی در فیلم یکبار پیدا ‌می‌شود، بعد از مدتی معلوم می‌­شود جنازه مربوط به او نیست و زنده است و در لحظه‌ای که مخاطب به آرامش ‌می‌رسد‌، این بار واقعاً کشته می­‌شود. (برای آنکه داستان سریال لو نرود، به نام کاراکتر اشاره نمی­‌کنم).

آقایان محمودی، از‌ این همه تلخی به چه چیزی می­‌خواهیم برسیم؟ حرف و مانیفست ‌این سریال چیست؟ چرا باید مخاطب چند ماه منتظر رسیدن پدر و دختر به همدیگر باشد و در نهایت هیچ عایدش بشود؟!

مگر با تعریف غربی‌هایی که خود مبدع صنعت تصویر و سینما بودند، ‌این هنر، صنعت، تجارت، برای سرگرمی(entertainment) به وجود نیامد؟! سرگر‌می‌‌ای که باعث لذت(joy) مخاطب باشد.‌ آیا جز غم، مخاطب نصیب دیگری از سریال پوست شیر برد؟!

در شرایطی که وضعیت اقتصادی مردم سخت است و نیاز به محرک بیرونی و روحیه شاداب برای تلاش بیشتر دارند تا از پس جنگ اقتصادی که با تحریم‌ها و کارشکنی دشمنان داخلی و خارجی بر آنها تحمیل شده بربیایند.‌این سریال چه دردی از مردم دوا کرد؟

بارها کاراکترهای سریال به خدا اعتراض کردند و حتی در فصل آخر مژگان(ژیلا شاهی) خدا را تهدید به نافرمانی کرد! جالب ‌اینجاست که‌ این تصاویر در کشوری با حکومت اسلا‌می‌ پخش می‌­شود درحالی که در هالیوود و در فیلمی ‌چون داستان عامه پسند(Pulp Fiction) کاراکتر خلافکاری که به خدا معتقد است و انجیل را از بر ‌می‌خواند، در آخر عاقبت به خیر هم می‌شود، اما در کشور اسلامی ‌ایران و در سریالی با کارگردانی دو برادر مسلمان، مردم مسلمانش با خدا سرجنگ دارند!

تکرار قصه تلخ هجرت
با نگاهی به کارنامه برادران محمودی، درمی‌یابیم که‌ این روال آثار نوید و جمشید محمودی است. آنها براساس زندگی تلخ‌شان، دنیا را تلخ می­‌بینند و قصه همیشه تکرارشان، هجرت و هجرت و هجرت است، ‌این را در فیلم‌هایی چون مردن در آب مطهر، هفت و نیم، شکستن همزمان بیست استخوان، رفتن و چند مترمکعب عشق. البته که در‌این سریال مانند فیلم‌هایشان مسأله هجرت دغدغه اصلی نبود اما ترانه‌ای را با خوانندگی ابراهیم حامدی، برای داستان‌شان انتخاب کردند که بیتی از آن بازگو کننده همین مسأله است.

حرف تنهایی قدیمی ‌اما تلخ و سینه سوزه
اولین و آخرین حرف حرف هر روز و هنوزه
تنهایی شاید یه راهه راهیه تا بی‌نهایت
قصه همیشه تکرار هجرت و هجرت و هجرت

آنها از کشوری مهاجرت کرده‌­اند، که داستان‌های تلخی برایشان به یادگار گذاشته است، جنگ و خون و ظلم و تجاوز به خاک و بی‌وطنی. نبود دولتی مقتدر و ارتشی منسجم برای دفاع از مردم باعث شده تا دو راه برای‌ این ملت بماند، یا مبارزه یا فرار. اما‌ این نسخه را برای ‌ایران نمی‌توان پیچید، اگر عدالت فردی که باید هر شخص در اعمال شخصی خود داشته باشد تبدیل به گرفتن حق خود از مجاری غیرقانونی بشود، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌­شود؛ البته که کارگردان با مهارت ‌این نکته دریافت شده توسط مخاطب را در دهان محب مشکات کارآگاه فیلم می‌گذارد، تا مخاطب تشکیک نکند اما‌ این جمله شاید فقط ساترا را قانع کند، زیرا مخاطبی که همواره پلیس را یک قدم عقب‌­تر از نعیم و یاورش رضا پروانه می‌­بیند، به‌ این نتیجه ‌می‌رسد که همان بهتر که خودشان دنبال مجرمان باشند که پلیس ناکارآمد است و تا بجنبد کار از کار گذشته است.

پلیس با آن همه امکانات نمی‌تواند افراد و شبکه روابط‌شان را بیابد اما رضا پروانه، به راحتی خط و ربط مجرمان با هم را از طریق دوستان و رابطانش در زندان و بیرون از آن را می‌یابد و همیشه پلیس بعد از آنها به مجرمان ‌می‌رسد و همواره می‌بینند که مرغ از قفس پریده است!

یکی دیگر از شاخه‌های روابط کاراکترها در سریال پوست شیر، رابطه عاطفی رضا پروانه با مژگان و صدرا(مهرداد صدیقیان) با ساحل است. صدرا پسری است که در زمین تنیس با ساحل آشنا شده و او را برای ازدواج می­‌خواهد و مژگان هم زن جوان و تنهایی(مطلقه) است که از شهرستان به تهران آمده و چون کسی را ندارد و نیاز به سرپناه دارد با رضا پروانه عقد موقت خوانده و صیغه او شده است.

بازنمایی روابط قانونی بی‌فرجام
در‌این سریال همه نوع روابط به راحتی به نمایش درآمده است. از پارتی­‌های شبانه دوست دختر قدیمی‌ صدرا تا تتوکار خانم، برای آقا و سالن زیبایی مختلط!
اما روابط در چهارچوب قانون و شرع، همواره دچار مشکل است. از ازدواج مژگان که منجر به طلاق شده و حالا رضا پروانه به بهانه ‌اینکه دوباره شناسنامه‌اش خط خوردگی پیدا نکند او را عقد نمی­‌کند تا لیلا که پای نعیم نماند و بهزاد که لیلای بی‌کس را از خانه بیرون کرد و منصور که به زن شوهردار نظر داشت، چون قبلاً با هم صیغه بودند.

موسیقی کار، اثر بامداد افشار از نقاط قوت سریال است، که کاملاً با ژانر سریال هماهنگی داشته و به تأثیر‌گذاری صحنه‌ها کمک ‌می‌کند، البته در موتیف‌هایی احساس می­‌شود شباهتی به موسیقی فیلم ‌اینتراستالر دارد.

فصل اول و دوم سریال با ریتم خوبی پیش ‌می‌رفت و مخاطب امیدوار به پایانی خوش سریال را دنبال می‌کرد. اما فصل سوم سریال از ریتم افتاد و مخاطب دچار ضربه روحی و ناامیدی شد.

در فصل اول و دوم کاراکترهایی وارد و از قصه خارج ‌می‌شدند که فقط برای طولانی‌­تر شدن سریال وجودشان لازم بود ولی در فصل سوم نویسنده همین ترفند را هم به کار نبرد و قصه بدون شاخ و برگی، فقط در پیرنگ اصلی پیش رفت، آن هم از ریتم افتاده و کند. در قسمت آخر علاوه بر سؤالاتی که در کل سریال برای مخاطب پیش آمده بود، مانند همسر محب کجاست؟ محب برای همسرش چه پاسخی داشت، شغل او باعث مرگ دخترش شده بود و‌این ماجرا ‌می‌توانست به قصه و روابط نعیم و لیلا هم کمک کند اما کاملاً مغفول ماند یا شغل رضا پروانه و محل درآمد او چه بود، هزینه‌هایشان را چگونه پرداخت می­‌کردند؛ یا خود نعیم در قسمت آخر که به لیلا گفت: پول خانه رضا را که برای رضایت گرفتن از دست رفته است به او می‌دهد.‌این کار چگونه امکان پذیر بود؟! نعیم که از فرط ناداری و فقر، سراغ گنج پیداکردن رفت و در نقشه دزدی گرفتار شد. بعد هم که کار و درآمدی نداشت.

یا چرایی روابط صدرا و مادرش را در سریال ندیدیم! پسرها به طور طبیعی در مشکلات به مادرشان پناه ‌می‌برند. اما صدرا از خانه و مادرش فراری بود.

یا آن همه پیام سروان جلوه در قسمت آخر به محب که کار مهمی‌ دارم؛ بدون هیچ نتیجه‌ای رها شد. کار مهم سروان جلوه چه بود؟

گویی در قسمت آخر دغدغه کارگردان و نویسنده بیش از پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده در سریال به دنبال طراحی زیر متن سیاسی برای قصه بوده است و‌این سؤالات و سؤالات بسیار دیگر در مقایسه با مسائل سیاسی کم اهمیت بوده است.

صحنه آخر سریال که نعیم در برف نشسته است. برف نو احمد شاملو را به ذهن متبادر می­‌کند.
برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.
پاکی آوردی -‌ای امید سپید!-
همه آلودگی‌ست‌ این‌ ایام.
راه شو‌می‌ست می‌­زند مطرب
تلخ واری‌ست می­‌چکد در جام
اشک واری‌ست می‌­کشد لبخند
ننگ واری‌ست می‌­تراشد نام
…. تا
خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود‌ای، برف تازه، سلام!

و البته ترانه پوست شیر از خواننده لس آنجلسی ابراهیم حامدی که مانیفست کارگردان است. آن هم پس از عذرخواهی محب از زندانی‌اش و پس از ازدست رفتن دختران‌ این سرزمین! گویی شعار زن، زندگی، آزادی باید سرداد در‌این سرا که تما‌می‌ زنانش در اسارت‌اند، اسارت مردانی که قلبی از جنس پرنده و پوستی از جنس شیر دارند.

و سؤالاتی که بی‌جواب ماند!
برادران محمودی، گویا ناموس‌پرستی را از اوجب واجبات، ‌می‌دانند و برای آن نسخه­‌ای دارند به نام سریال پوست شیر. اگر راضی به مصاحبه ‌می‌شدند یک سؤال مهم از آنها داشتم و آن‌ اینکه:
واقعاً برای دفاع از ناموس چه نسخه‌ای ‌می‌پیچید و اگر‌این نسخه را تجویز ‌می‌کنید آیا خودتان هم به آن عمل کرده‌اید یا عافیت طلبانه از کشور خود گریخته و به دامان همان گربه‌ای که بارها در فیلم تکه تکه و خفه‌اش کردید پناه برده‌اید؟!

کاش الفبای سینما از یادمان نرود و فراموش نکنیم که سینما عرصه نشان دادن آنچه هست نیست (که البته‌ این همه سیاهی در کابل هم نیست) و یادمان باشد که رسالت سینما در قبال مخاطب و جامعه، نشان دادن آنچه باید بشود است. و‌این در اکران و تبلیغات سریال با حضور بازیگران فیلم هم مطرح است، جایی که پانته‌­آ بهرام خوب می­‌دانست برای حمایت از بی‌قانونی کشف حجاب، چگونه از آن استفاده کند تا در رسای دختر مظلوم سریال، دختران ‌ایران با هم و هم‌صدا با خواننده ضد‌ایران(در زمان دشمنی عربستان با‌ ایران بشدت با آنها همراهی کرده و برایشان کار ‌می‌کرد!) بخوانند، زندون تن رو رها کن‌ ای پرنده، پر بگیر.

البته مزد اولیه‌شان را از ابی(ابراهیم حامدی) گرفتند و برای ‌این بی‌­قانونی و پس از دستور پاسخگویی به قانون کشور، شریک دزد و رفیق قافله، ترانه را تقدیم خانم بهرام کرد!

منبع: ایران

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا