چرا باید کتاب جدید بخوانیم؟

نوشتۀ آنتونی تیم پارکز [۱]

ترجمۀ محمود بدرلو

آیا پیش‌تر چنین اثری خلق نشده است؟ آثاری که حتی شاید از نمونه‌های امروزی نیز بهتر باشند؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چرا به دنبال رمان‌ها و کتاب‌های معاصر هستیم و آن‌ها را می‌خوانیم؟ در صورتی که بسیاری از نوشته‌های کلاسیک با قیمت‌های بسیار پائین در دسترسمان هستند و حتی به صورت کتاب‌های الکترونیک رایگان هم درآمده‌اند. همین اواخر، کتاب اعترافات یک ایتالیایی [۲] اثر «ایپولیتو نییِوو» [۳] را به صورت رایگان دانلود کردم؛ نوشتۀ بسیار زیبایی است. شخصاً دربارۀ ایتالیای قرون هجده و نوزده میلادی از این کتاب خیلی آموختم. این کتاب ۸۶۰ صفحه دارد. اگر چندتا کتاب دیگر مثل این پیدا کنم همۀ زمان مطالعه‌ام پر خواهد شد. خب حالا سوال این است که با وجود چنین کتاب‌هایی، چرا باید به سراغ نوشته‌ها و نویسندگان معاصر رفت؟

«ویرجینیا وولف» [۴] که به عنوان منتقد، بیشتر کتاب‌ها را به باد انتقاد سخت خود می‌گرفت معتقد است، یکی از لذت‌های خواندن داستان‌های تازه این است که شما را مجبور می‌کند «قضاوت» خود را به محک بگذارید. خوبی این‌چنین نوشته‌هایی این است که کسی دربارۀ آن‌ها نظری نداده است. این شمائید که تشخیص می‌دهید این کتاب خوب است یا نه. در حقیقت بازتاب اولیۀ کتاب برای شما، یک جور معمای معنا‌شناسانه و جذاب است. اگر کتاب را تا یک جاهایی خواندید و از آن لذت بردید، پس احتمالاً کتاب، کتاب خوبی است؛ لااقل تا آنجا که مشغولتان می‌کند خوب است. البته اینطور هم نیست که به یکباره تصمیم بگیرید که یک کتاب خوب است یا مثلاً جذاب است؛ اگر اینطور باشد و این شما باشید که در لحظه تصمیم بگیرید یک کتاب را خوب بدانید، معنی‌اش این می‌شود که خودتان هم نفهمیده‌اید از آن کتاب لذت برده‌اید یا نه و از همه بد‌تر هم اینکه اصلاً نمی‌دانید معنی یک کتاب خوب چیست و لذت بردن از آنچه مفهومی دارد؟ ‌ ‌

البته هرچقدر هم که با نوع گفتار و ادبیات وولف آشنایی داشته باشید، این موضوع کمی پیچیده است. یک کتاب خوب ممکن است حس لذتی به ما ببخشد که تا به حال آن را تجربه نکرده باشیم و یا حتی حسی را که انتظارش را داریم به ما منتقل نکند. کتابی ممکن است دقیقاً با خصوصیات یا رفتارمان منطبق باشد اما کتاب دیگری، آنچنان با افکار ما در تضاد باشد که با خواندن آن احساس کنیم باید در خود تغییراتی ایجاد کنیم. در این صورت چند نفر از مخاطبان چنین کتابی حاضرند ذائقه خود را عوض کنند؟ یکی از جذابیت‌های کتاب اولیس [۵] اثر «جیمز جویس» [۶] این است که در ده سال پس از انتشارش، نظر بسیاری از خوانندگان و فرهیختگان را نسبت به خود تغییر داد.
بسیاری، از حس تنفر نسبت به این کتاب به موضع تحسین تغییر رویه دادند. یکی از آنان، منتقد مشهور پاریسی، «لویی ژیله» [۷] بود. ژیله در ابتدا از کتاب جویس با عناوینی چون «غیرقابل هضم» و «بی‌معنی» یاد کرد، در حالی که بعد‌ها برای خلق این اثر، به نویسنده‌اش تبریک گفت و آن را شاهکار خواند. اما بودند کسانی که از تحسین‌های فراوان و تعریف‌های تملق‌آمیز به رویکردی محتاطانه و تردیدآمیز رسیدند. «ساموئل بکت» [۸] در ابتدا اعتقاد داشت جویس زبان انگلیسی را حیات دوباره بخشیده، اما بعد‌ها به تردید افتاد که آیا جویس هم ادامه دهندۀ این خطای قدیمی است که زبان می‌تواند تجسم تجربه‌های زیسته باشد. به هرحال در مواجهه با تجربیات تازه، شاید مدتی برای تصمیم‌گیری لازم باشد.

همین نا‌اطمینانی، دقیقاً قسمتی از لذت بردن از آن کتاب است، این‌‌ همان حظی است که از خواندن کتاب‌های «اِگِرز [۹]»، «پاموک [۱۰]»، «جِلینک [۱۱]» و یا «فرانته [۱۲]» برای اولین بار می‌بریم و یا حتی لذتی که در تغییر از آثار متقدم «روت [۱۳]» به آثار متاخر او به ما دست می‌دهد. البته این علاقمندی به کتاب‌های جدید و منطبق کردن خود با آنها- که آیا ما را به ادامه خواندش وسوسه می‌کند، خسته‌مان می‌کند و یا با انتظارات ما تطبیق دارد، یا آن‌ها را به چالش می‌کشد- گاهی باعث نوعی اعتیاد هم می‌شود و یا به صورت ساده‌تر، باعث می‌شود ما همواره به دنبال نوشته‌هایی بگردیم که آن حس خوشایند پیشین را برای ما تداعی کنند. صرف نظر از اینکه به اتمام رساندن یک کتاب جدید (معاصر) حظ و حس لذت به ما ببخشد یا خیر، ما احتمالاً از فکر کردن در مورد پرسش‌هایی که در اینگونه کتاب‌ها از ما پرسیده می‌شود و یا احساساتی که آن‌ها برای ما خلق می‌کند هم لذت خواهیم برد. این دقیقاً‌‌ همان تجربه‌ای است که من در خواندن آثاری از «موراکامی [۱۴]»، جلینک و «ساراماگو [۱۵]» داشته‌ام. من به طور کامل از خواندن کتاب‌های این سه نویسنده لذت نمی‌برم اما، چیزی که باعث خوشنودی‌ام شده است درگیر شدن با این نویسنده‌ها است؛ بنابراین همانگونه که وولف می‌گوید: «این موضوع که ما می‌توانیم از یک اثر زنده و تازه -به نسبت آثار گذشته- مطالب بهتری دریافت کنیم جای بحث دارد و می‌توان روی آن فکر کرد حتی با اینکه شاید آثار تازه کم مایه‌تر و دون‌پایه‌تر هم باشند».

اعتراض: آیا رمانی قدیمی یا خارجی که در سنتی نوشته شده که با آن آشنایی یا نزدیکی نداریم برای ما نوعی تازگی یا دست کم شگفتی نخواهد داشت؟ بعنوان مثال داستان گِنجی [۱۶]، رنج‌های ور‌تر جوان [۱۷] و یا حتی‌‌ همان اعترافات یک ایتالیایی اثر نییِوو، نمی‌توانند اینگونه باشند؟ چرا می‌توانند، اما با دو تغییر مهم. اثری مانند داستان گِنجی در طول قرون گذشته میلیون‌ها نفر را به خود جذب و آن‌ها را به محکمی خود متقاعد نموده است؛ حالا من می‌توانم سری را که درد نمی‌کند دستمال ببندم و خلاف

ایدۀ اصلی پارکز در این یادداشت پاسخ به این سوال است که چرا علی رغم فاخر بودن متون کلاسیک و قیمت پایین آن نسبت به کتاب‌های معاصر، باید کتاب‌های جدید را بخوانیم. شاید دلیل اصلی آن، این باشد که خواننده بدون پیش داوری، خود دربارۀ این کتاب‌ها می‌تواند قضاوت کند.

نظر این میلیون‌ها نفر حرف بزنم، اما ابتدا باید از خودم بپرسم چرا این کتاب در طی سال‌ها این همه آدم را از نسل‌های مختلف به خود جذب کرده است؟ همین جا بهتر است بگویم که من هیچ چیزی در مورد ژاپن قرن ۱۹ نمی‌دانم، پس طبیعتاً نمی‌توانم در مورد اینکه این رمان واکنش مناسبی به «جهانی» که نویسنده‌اش در آن زندگی می‌کرده، داده یا خیر قضاوتی کنم. دلیل اینکه داستان گِنجی برای من اینقدر عجیب می‌نماید به خاطر شگفت انگیز بودن جهان این داستان است؛ البته این موضوع برای من فوریت چندانی ندارد چون به هر حال من اجباری برای زندگی در جو رمان داستان گِنجی ندارم.

حتی وقتی رمان نییِوو را می‌خوانم – با اینکه نزدیک به سی سال در ایتالیا زندگی کردم و حتی چندین کتاب از نویسندگان ایتالیایی قرن ۱۹ خوانده‌ام (که البته برخی از آن‌ها به صورت چاپی هم نبوده‌اند) – نمی‌توانم فضای ذهنی نویسنده از ‌‌‌«ونیز»، «بولیونیا» یا «میلان» اوایل قرن ۱۹ را درک کنم. من با روایت نییِوو از انقلاب ۱۸۴۸ به اندازه‌ای که روایت «مارتین اِمیس» از زندگی در لندن دهۀ ۸۰ در کتاب مراتع لندن [۱۸] درگیر نمی‌شوم نییِوو من قادرم ایرادهای مختلفی ازکتاب امیس بگیرم، چرا؟ به یک دلیل بسیار ساده، چون خودم در آن سال‌ها در «لندن» زندگی کردم. البته می‌توانم جاهایی هیجان زده هم بشوم چون او در بعضی قسمت‌های کتاب درست به هدف زده است. این حس اما در خواندن کتاب تام جونز [۱۹] اثر «هنری فیلدینگ [۲۰]» شاید به این صورت جلوه‌گر شود که با خواندن کتاب، از اینکه دنیای نویسنده چقدر با دنیای شما متفاوت است، تعجب می‌کنید.

هیجان خواندن یک کتاب یا رمان جدیدی که جرات کرده و صحنه یا اتفاقی معاصر یا نزدیک را شرح داده، معمولاً به دلیل یافتن پاسخ این پرسش‌ها ایجاد می‌شود: این چطور دنیایی است که من هم در آن زندگی می‌کنم، اما در کتاب این نویسنده، این همه عجیب و غریب به تصویر کشیده شده؟ حالا این نویسنده با این همه چیزهای عجیب، چه چیزی می‌خواهد به من بگوید؟ یا اینکه چطور می‌خواهد راهی را نشان من بدهد که ماجراهای کتابش را بفهمم؟ آیا این سختی ارزشش را دارد؟ آیا من هم می‌توانم با این روش به زمانه خود پاسخ دهم و آیا این روش برای من نیز کارساز خواهد بود؟ این‌ها همه پرسش‌هایی است که خوانندگان در هنگام خواندن کتاب اولیس با آن مواجه می‌شوند. همینطور کتاب خانم دالووی [۲۱]، یا کتاب رنگین کمان جاذبه [۲۲]، یا تریلوژی [۲۳] ساموئل بکت، یا آخرین افتخار کاترینا بلوم [۲۴] یا زیرِجهان [۲۵] اثر «دان دِلیلو [۲۶]» یا کتاب وداع با اسلحه [۲۷]. این‌ها همه کتاب‌هایی هستند که با راضی کردن تعداد زیادی از خوانندگان سرانجام جایی برای خود در ذهن عمومی جامعه می‌یابند. اما بسیاری دیگر از آثار که همینقدر در زمانۀ خودشان جذاب بودند از یاد‌ها رفته‌اند. یکی از آن‌ها آثار نویسنده فقید انگلیسی «برایان استنلی جانسون» است [۲۸]. در آن زمان لذت تفکر دربارۀ نسبت کارهای او با دنیای هم‌عصرش همچون کارهای بکت در زمانۀ کنونی است.

«روبرتو کالاسو [۲۹]» در کتاب ازدواج کادموس و هارمونی [۳۰] مدعی است خواندن ایلیاد [۳۱] «هومر [۳۲]»، اذعان به این است که درهنر، دیگر پیشرفتی – بیش از چیزی که تاکنون به دست آمده- نیست. البته این حرف چندان بی‌راه نیست، اما به این معنی هم نیست که همه چیز در هنر به سرانجام رسیده است. جهان تغییر می‌کند و مردم آن نیز. و در رمان معاصر شیوۀ توجه نویسندگان به چیز‌ها به شکل فعلی‌شان ما را شگفت زده می‌کند.

وقتی من رمان ساطور [۳۳] را در سال ۲۰۰۵ می‌نوشتم، یکی از ویراستاران اروپائی‌ام به دلیل استفاده از نوشتار پیامک تلفن همراه – برای نشان دادن ردوبدل کردن پیامک توسط شخصیت‌ها در برخی قسمت‌های داستانم- از من شاکی بود. او که تفکری قدیمی و بیگانه با فن‌آوری‌های نوین داشت این حرکتِ من را نوعی ادا تصور می‌کرد. اما اکنون ۸ سال پس از آن‌روز تصور وجود چنین چیزهایی در یک نوشته اصلاً هم عجیب و غیرعادی به نظر نمی‌رسد. کسی که می‌خواهد زندگی مدرن امروز را شرح دهد باید شخصیت‌هایی داشته باشد که آی‌پد و گوشی‌های هوشمند دارند و از قطار و هواپیما استفاده می‌کنند بداند که این ابزار چگونه هویت، خودآگاهی و کیفیت تجربیات مردمان زمانه‌اش را تغییر داده است. آن‌ها دائما در معرض ارتباط با آشنایان و بسیاری دیگر که نمی‌شناسند هستند.

درحقیقت آنچه باعث تردید نسبت به کتاب‌های جدید می‌شود اقتباس صرف آن‌ها از آثار گذشته‌اند. این کتاب‌های جدید، ما را به گذشته می‌برند تا لذت کتاب‌های آن دوره را برایمان تکرار کنند. گذشته‌ای که خود نویسندگانش نیز فقط از طریق کتاب با آن‌ها ارتباط پیدا کرده‌اند. قدرت کتاب نییوو در این است که او خود در متن خیزش ریزورجیمنتو [۳۴] قرار داشته و در جستوی ساختن موقعیتی معنادار در جهان دگرگون شده‌ای که در آن می‌زیست بود. همین موضوع کتاب را بی‌واسطه می‌سازد. وقتی لئوپارد [۳۵] «توماس دی لامپدوسا [۳۶]» را که در دهه ۵۰ میلادی نوشته شده می‌خوانید با یک «اقتباس[۳۷]» دلربا و تاثیرگذار روبرو می‌شوید. کاملاً مشخص است که لئوپارد از تصمیم نویسنده برای آفرینش یک داستان شیک و سطح‌بالا نشات گرفته است تصور خیزش ریزورجیمنتو، تصوراتی که در پناه گذشته‌نگاری و دانشی که رمان‌های سنتی بر مبنای آن نوشته شده‌اند امن و بی‌خطر هستند.

دربارۀ واقعیت‌گریزی در روایت و داستان بسیار گفته‌اند، اما شاید بزرگ‌ترین واقعیت‌گریزی پناه بردن به خانۀ گذشته است. خانه‌ای که ادبیات و تاریخ دربارۀ لحظه‌ای که ما در آن نبودیم سکوت می‌کنند. اما همچنان باید زندگی کرد، باید در حال زندگی کرد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا