کتابی کوچک درباره مردی بزرگ

خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: نام «فلسفه» و کلیه مشتقاتش برای بسیاری از ما هراس‌انگیز است! حتی طیف گسترده‌ای از کتابخوانان حرفه‌ای هم ترجیح می‌دهند به عادات مطالعه‌ای خود در فضاهای داستانی و متون روان و خوش خوان پایبند بمانند و سراغ متون غالبا ثقیل و پیچیده مرتبط با فلاسفه نروند.

در چنین مختصاتی آثار داستانی خلق شده بر محور تفکرات و آراء فلاسفه و حکمای بزرگ می‌تواند بستری مناسب برای ورود بی‌دردسر به این حوزه و مزمزه کردن دغدغه‌های فلسفی باشد.

صدرامتألهین یا‌‌ همان ملاصدرای شیرازی یکی از سرشناسترین فلاسفه عالم تشیع و از مفاخر ایران اسلامی است. «مردی در تبعید ابدی» روایت داستانی و جذاب نادر ابراهیمی از زندگی پرفرازو نشیب او است.

مردی در تبعید ابدی

«برای نگارش این جزوه- که البته داستان است نه عین واقعیت و هیچ داستانی عین واقعیت نیست و اگر باشد، واقعیتی است مستقل و دیگر- به قدر بضاغت به راستی ناچیزم سود برده‌ام از هرآنچه که به زبان فارسی، تإلیف و ترجمه، از حضر صدرالمتألعین در دسترسم بوده و نیز بسیاری از کتب، رسالات و مقالات که درباره آثار و نظرات ملا و در شرح و توضیح آن‌ها نوشته شده و توانایی مطالعه و درک مفاهیم آن‌ها برایم وجود داشته‌است. بنابراین مدیون بزرگانی چون علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، سیدجلال‌الدین آشتیانی، سیدجعفر سجادی، مهدی حائری یزدی، سید حسن نصر، سیدهادی خسروشاهی، دکتر احمد شفیعی‌ها، دکتر محمدجواد مشکور، هانری کربن و… هستم»

نادر ابراهیمی با این شرح و تفصیل در همین مقدمه کتاب تکلیف متن خود را روشن می‌کند؛ اثری که هم مستند به تحقیق و پژوهش است و هم عجین با خیال‌پردازی و روایت داستانی. از همین زاویه است که بخش غالب روایتش در قالب دیالوگ و گفتگوی کاراک‌تر اصلی با اطرافیان طراحی شده و در همین آمدوشد گفته‌ها است که فضای ذهنی و فکری ملاصدرا برای مخاطب ترسیم می‌شود.

بریده‌های خواندنی؛

«- آقا! خسته‌ایم و بیمار. تن دختر نورسیده‌ام در تب می‌سوزد. شکایت نمی‌کنم و تا این لحظه، می‌دانید که گله نیز نکرده‌ام. با شما بودن، چون شما صبور بودن را می‌طلبد؛ اما خاطرتان می‌آورم که ماه‌هاست آواره‌ایم. آقا! ‌از هیچ سو به هیچ سکونتگاهی راهی نیست؛ که اگر باشد هم مسدودش کرده‌اند. مگر شما، آقا، چه گفته‌اید و چه کرده‌اید که دشمنانتان به چنین عذابی مهمانتان کرده‌اند؟

– بانو! زمانی که با زمانه خویش نساختی و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان می‌گویند، جاهلامه بازنگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد- حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی؛ و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آواره‌ات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید. شرمگینم بانو، که این جنگ را من آغاز کرده‌ام و سهمی عظیم از عذابش به تو می‌رسد و به این طفلکان معصوم.»

این گفتگو فصل آغازین روایت نادری است. گفتگو میان ملاصدرا و همسرش در روزهای پس از اجرای حکم تبعیدش از شهر و دیار خود. در همین آواره‌گی و در قالب فلاش بک‌های ذهنی و روایی به دوران کودکی «محمد» است که داستان «مردی در تبعید ابدی» روایت می‌شود.

خانه ملاصدرا

***

«ملاصدرا هم نرم نرمک می‌پرداخت به مساله «عشق زمینی و خاکی»، «عشق انسان به انسان»، «عشق نیمه سیب سرخ به نیمه دیگر» و مسائلی از این دست. اینکه هر عشقی اگر برخوردار از طهارت باشد بخشی از عشق به خداست و عشقی است خدایی… اما… عشق به خدا را می‌توان در مکتب عاشقان به خدا یافت و با آن سیراب شد؛ اما «عشق به دیگری» ضرورتی است که از حادثه برمی‌خیزد نه از اراده به انتخاب و همین کار را مشکل می‌کند. در به در که نمی‌توان به دنبال عشق خاکی گشت…»

***

«ملاصدر شیوه ناصرخسرو قبادیانی را شناخته است؛ در محضر فلاسفه و علما چنان سخن بگو که جهت ادراک کلامت، کمرشان دو تا شود و در محضر عامه چنان سخن بران که کودکان نیز کلامت را از بر شوند…؛‌ای برادر! خداوند بی‌‌‌نهایت است و لامکان و بی‌زمان؛ اما به قدر فهم تو، کوچک می‌شود و به قدر نیاز تو فرو می‌آید و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود و به قدر ایمان تو، کارگشا می‌شود و به قدر نخ پیرزنان دوزنده، باریک می‌شود و به قدر دل امیدواران گرم می‌شود…

پدر می‌شود یتیمان را و مادر. برادر می‌شود محتاجان برادری را. همسر می‌شود بی‌همسرماندگان را. طفل می‌شود عقیمان را. امید می‌شود ناامیدان را. راه می‌شود گمگشتگان را. نور می‌شود در تاریکی ماندگان را. شمشیر می‌َود رزمندگان را. عصا می‌شود پیران را. عشق می‌شود محتاجان به عشق را… خداوند همه چیز می‌شود همه کس را- به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛ به شرط پرهیز از معامله با ابلیس…»

***

«ملاصدرا از قصر شاه که بیرون آمد، یکسره به مدرسه رفت. نیمه‌های شب بود اما ملا می‌دانست که گروه بزرگی از طلاب در انتظار مانده‌اند تا بدانند که حلقه دار یا تیغه تبر نصیب ملا خواهد شد یا می‌له داغ و کنج زندان؛ و گمان نمی‌کردند که اوضاع به از این باشد؛ که البته بود.

ملا به مجلس درس رفت و گفت: سلام و خدانگهدار‌ای فرزندان من! می‌بینید از قصر شاه و از میان خیلی از گرگ‌های گرسنه زنده باز آمدیم. به همت مردانی چون استرآبادی و می‌رفندرسکی و شیخ بهاءالدین. آمده‌ام به وداع زیرا از من خواستند که تن به تبعید به نقطه‌ای نامعلوم بسپارم و من سپردم زیر صلاح دین در این دیدم. و شما که در این راه می‌آیید بدانید هرکس که پیوسته می‌اندیشد، به ناچار با محیط خویش و روزگار خویش درگیر می‌شود و مشکلی پدید می‌آورد که حل ناشدنی است؛ چراکه انسان پیوسته اندیشمند از زمان و زمانه خویش در می‌گذرد و به فراسوی زمان خود می‌رود و چنین است که صاحب منصبان عصر او او را ادراک نمی‌کنند و بر سخنانش صحه نمی‌گذارند. او را می‌آزارند و از خویش می‌رانند و اگر بدانند که او سوای ساختن چیزی نو پیله می‌کند که کهنه‌ها را در هم بکوبد، آنگاه مرگ او را طلب می‌کنند…»

«مردی در تبعید ابدی» را انتشارات نوبهار در سال ۷۵ به قلم نادر ابراهیمی و در ۲۶۵ صفحه روانه بازار نشر کرد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا